چقدر دلم نوشتن می خواد ولی حس دست های من این روزها و در این وبلاگ جدید مثل حل دخترم در مدرسه امسالش هست هنوز دوستی پیدا نکرده و بچه های کلاس زیاد توی جمعشان راهش نداده اند رانده شدن حس بدیست و خوانده نشدن هم بد و البته اینجا منطورم از خوانده شدن دعوت به جمع بیشتر بود تا قرائت متن .
دیروز از این حس بد می گفت و گریه می کرد و نمی خواست به مدرسه برود و امروز که من می نویسم می توانم بهتر حس و حالش را بفهمم .
رانده شدن و نخوانده شدن هر دو عوارضش یکیه...
شما کی نوشتی که ما نخوندیم؟
همین دیگه حس نوشتن نمیاد تا خواننده ای هم داشته باشه