آسیاب

آسیاب

و من همچنان حیرت‌زده مانده‌ام که با عاشقانه‌ترین کلمات خود به کجا بگریزم. سیدعلی صالحی
آسیاب

آسیاب

و من همچنان حیرت‌زده مانده‌ام که با عاشقانه‌ترین کلمات خود به کجا بگریزم. سیدعلی صالحی

عروسک

از یک روز که خسته بود می گفت ...

دوازده من خمیر به لگن داشته و از صبح نان و فتیر پخته بود و آق من کاظم مهمان ناخوانده را منزل آورده بود و توران خسته بود و زاچ بود و بچه ول ول می زد از گرسنگی و او فریاد می زد مرررررررررررررگ !

فرصتی به نشستن نبود که نان می سوخت و هیزم خاکستر می‌شد به بیهودگی اگر تنور را وامی‌گذاشت .

حالا آب قندی زن همسایه بدهدش کامش تر شود تا بعد ...

...

شب شد بچه را به آغوش کشید و همراه او روی نعلین غلید و شیرش داد و خوابید و سحر شد شیرش و داد و خوابید و صبح شد با همه خستگی چشم گشود و سفیدی صورت بچه و قرمزی خط خون روی صورتش ، نشست نگاهش کرد ، بغلش کرد ،

وای چه سردی مادر بیا بِغلُم گرمت کنُم . های آق من کاظم بیا ببین این خون از گوش بچه به دِماغش رفته یا از دماغش به گوشش . آمد و گفت ببینمش .... توران بچه مرده !!

بچه را گرفت از او و دوید سمت خانه خاله 

خَله خله کُ نگاش کُ مَن‌کاظم مِگه مُردَه راسته؟ به خدا خودُم سحر شیرش دادُم ! 

خاله بچه را گرفت نگاهش کرد و یکی زد توی سر توران بچه را خفه کردی توران 

توران خندید ... نِه حتما فتیر خوردُم بچَه سِقل کِردَه و مردَه نه مو خِفَش نِکِردُم ...

تا ظهر منگ بود باور نمی کرد من‌کاظم بچه را گرفت و برد گاه می خندید و گاه فکر می کرد پانزده ساله بود گاهی حتی حس می کرد از شرش خلاص شده وگاهی بغض فقط و ظهر که برخاست برای تیار کرن نهار خواست دستش بشورد که نگاهش به لک خون پشت دستش افتاد و دنیا روی سرش خراب شد ....







نظرات 4 + ارسال نظر
ساقی جمعه 23 مرداد 1394 ساعت 12:38 http://saghism.blogsky.com

قوی بود!

قوی بود خیلی چهارده شکم زایید

ربولی حسن کور سه‌شنبه 23 تیر 1394 ساعت 22:39 http://rezasr2.blogsky.com

سلام
چنین چیزیو قبلا هم شنیده بودم
واقعا تلخه

سلام خوش اومدید
این قسمتی زندگی مادربزرگم بود و قراره قسمتی از کتاب عروسک پا به ماه بشه بقیه قسمتهاش در وبلاگ قبلی ام http://kashmar1392.blogfa.com/ هست .

torshiz شنبه 20 تیر 1394 ساعت 08:34 http://http://torshiz32kahe.blogfa.com/

تقدیم به کندم

لعلت از شهد و شکر نیکوتر است

رویت از شمس و قمر نیکوتر است

خادم زلف تو عنبر لایق است

هندوی رویت بصر نیکوتر است

حلقه‌های زلف سرگردانت را

سر ز پا و پا ز سر نیکوتر است

از مفرح‌ها دل بیمار را

از لب تو گلشکر نیکوتر است

بوسه‌ای را می‌دهم جانی به تو

کار با تو سر به سر نیکوتر است

رستهٔ دندانت در بازار حسن

استخوانی از گهر نیکوتر است

هیچ بازاری چنان رسته ندید

زانکه هریک زان دگر نیکوتر است

عارضت کازرده گردد از نظر

هر زمانی در نظر نیکوتر است

چون کسی را بر میانت دست نیست

دست با تو در کمر نیکوتر است

چون لب لعلت نمک دارد بسی

گر خورم چیزی جگر نیکوتر است

کار رویم تا به تو رو کرده‌ام

دور از رویت ز زر نیکوتر است

گر دل عطار شد زیر و زبر

دل ز تو زیر و زبر نیکوتر است
عطار نیشابوری

torshiz شنبه 20 تیر 1394 ساعت 08:17 http://http://torshiz32kahe.blogfa.com/

گندم درود

از اون پیام آخری که گذاشتی رفتی و گفتی تا آخر امتحانات نیستی.تا به امروز چند باری سر زدم.
نبودی .جات لابلای وبگردیهای هر چند دست و پا شکستم خیلی خالی بود.
هر وبی خصوصیت خودش رو داره،اما وب شما علاوه بر همه این مزایا بوی وطن،دیوارهای کاه گلی روستاها و خونه هایی با سقفهای گنبدی شکل رو میده.
یادآور خاطرات پدرم...

امروزم که فرصتی پیش اومد و اونور سر زدم خوشحال شدم که باز اومدی،خوش اومدی.

بازم با دل نوشته های جدید
امیدوارم موفق و پیروز باشی.

سلام
خوشحالم که با این نوشته ها خوبیها براتون تداعی میشه موفق باشید

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد