آسیاب

آسیاب

و من همچنان حیرت‌زده مانده‌ام که با عاشقانه‌ترین کلمات خود به کجا بگریزم. سیدعلی صالحی
آسیاب

آسیاب

و من همچنان حیرت‌زده مانده‌ام که با عاشقانه‌ترین کلمات خود به کجا بگریزم. سیدعلی صالحی

سلام

اومدم ببینم چی بودم ؟

چی هستم ؟ کجا می رم ؟

به کجا رسیدم ....

بذار شهریور بشه و تموم بشه خبرتون می کنم

تو خورشیدی و ذره پرورترینی

کاش این ها حرفهای من بود منو ببخش .........> 

در خرابات مغان گر گذر افتد بازم

اگر برمی‌گشتم به عقب ......

انگار که یک گوشه قلبت خالی شده باشه ، تهی شده باشی همونطور هستم 

24 مهر نوشتم که فراموشش نکنم نوشتم که هر وقت یادش افتادم یاد آن گوشه خالی هم بیفتم 

بشنوید ( شهرام ناظری) ----> 

چقدر دلم نوشتن می خواد ولی حس دست های من این روزها و در این وبلاگ جدید مثل حل دخترم در مدرسه امسالش هست هنوز دوستی پیدا نکرده و بچه های کلاس زیاد توی جمعشان راهش نداده اند رانده شدن حس بدیست و خوانده نشدن هم بد و البته اینجا منطورم از خوانده شدن دعوت به جمع بیشتر بود تا قرائت متن .

دیروز از این حس بد می گفت و گریه می کرد و نمی خواست به مدرسه برود و امروز که من می نویسم می توانم بهتر حس و حالش را بفهمم . 


ماه مهربان

متولدین پاییز مهری های مهربان تولدتون مبارک ...

الهی که همه بچه ها کیف و کفششون بوی نویی بده .

سال تحصیلی جدید شروع شد .

پیش سوی آغازی متفاوت و شروعی خاطره ساز 

اینبار دیگه نه من نه تو

باز هم بلاگفا .....

ایده ای ناز

برای آویز موبایل هنگام شارژ

عروسک

از یک روز که خسته بود می گفت ...

دوازده من خمیر به لگن داشته و از صبح نان و فتیر پخته بود و آق من کاظم مهمان ناخوانده را منزل آورده بود و توران خسته بود و زاچ بود و بچه ول ول می زد از گرسنگی و او فریاد می زد مرررررررررررررگ !

فرصتی به نشستن نبود که نان می سوخت و هیزم خاکستر می‌شد به بیهودگی اگر تنور را وامی‌گذاشت .

حالا آب قندی زن همسایه بدهدش کامش تر شود تا بعد ...

...

شب شد بچه را به آغوش کشید و همراه او روی نعلین غلید و شیرش داد و خوابید و سحر شد شیرش و داد و خوابید و صبح شد با همه خستگی چشم گشود و سفیدی صورت بچه و قرمزی خط خون روی صورتش ، نشست نگاهش کرد ، بغلش کرد ،

وای چه سردی مادر بیا بِغلُم گرمت کنُم . های آق من کاظم بیا ببین این خون از گوش بچه به دِماغش رفته یا از دماغش به گوشش . آمد و گفت ببینمش .... توران بچه مرده !!

بچه را گرفت از او و دوید سمت خانه خاله 

خَله خله کُ نگاش کُ مَن‌کاظم مِگه مُردَه راسته؟ به خدا خودُم سحر شیرش دادُم ! 

خاله بچه را گرفت نگاهش کرد و یکی زد توی سر توران بچه را خفه کردی توران 

توران خندید ... نِه حتما فتیر خوردُم بچَه سِقل کِردَه و مردَه نه مو خِفَش نِکِردُم ...

تا ظهر منگ بود باور نمی کرد من‌کاظم بچه را گرفت و برد گاه می خندید و گاه فکر می کرد پانزده ساله بود گاهی حتی حس می کرد از شرش خلاص شده وگاهی بغض فقط و ظهر که برخاست برای تیار کرن نهار خواست دستش بشورد که نگاهش به لک خون پشت دستش افتاد و دنیا روی سرش خراب شد ....










 این ماشین ساخت ایران بوده ؟؟؟؟

ایران خودرو برو جلو بوق بزن

می توانم بمانم ؟

دیگر آن حضور دایمی و نوشته های پراکنده را نخواهم داشت شاید ، هر وقت دل یار بود ...


سلام

با من دلت نگفت، لبت گفت

آن قصه‌ها که جان تو بنهفت
لیک
آن نهفته درد درون را
با تو لبم نگفت

دلم گفت

                           پرویز خائفی